محکوم به گناه
مطالب رمانتیک وعاشقانه
شهر من شهر خورشید دور از هرنگ وریا دوراز هر کبر غرور اینجا میتوانعاشق شد میتوان عشق را دید میتوان عشق را در بام کوها در کف دریا ها در بلندی بام آسمانهای دید هنوز دور از هرنگ وریا دید هنوز میتوان خورشید را در آغوش گرفت،نوازش کرد میتوان آب شور دریا را با شیرینی عشق اهورا پس گواراتر ز زمزم نوشید میتوان از پس هر پنجره ای عشقی دید که ز آتش عشق فروزان گشته شهر خورشید من ،شهر عشق من است دوست دارم که در این شهر قدمی بردارم با عشق عشقی که وجودش همه آرامش ، آرمان و آمال من است من خودم را در عشق، عشق را زدستان خدا دیدم دور که به سویم اومد در روی زمین زتکاپو بودم که یافتم عشق را دوش نزد خدا که به سویم آمد؛هدیه اهورایی من هدیه اهورایی من،روح من است، عشق من است،جان من است عشق در او ز محبت جاریست بعد از تکاپو در پی الماس رنگ ریا که مرا زکاووس رهایی نبود الماس وجودم که در اعماق وجدش پر شده بود از دم اهورایی؛ که ز ربم تمنا کردم دور بعد از آن احیای شبانه،ز پس زمان های پسین هدیه ای از رب به سویم اومد الماس رنگ وریا را به زمین دادم زود که در دلش جا دهد، تا نماند اثری ز کابوس شبانه، در کالبد روح و بدنم آن الماس وجودم که ز گل پاک تر است که اهورا در جنسی صدفی، هدیه قرستاد به سویم تا وجودش را ز کنارم حس کردم؛ پر کشید از دل من شهر غمم شهر غمو عشق دروغی،رنگ وریا که آن را به دل زمین دادم باز با همه جان و وجودم با همه عشق ، از اعماق جان فریاد زنم هدیه اهورایی من ،روح من است،عشق من است ، یار من است ، الماس وجودم ، هدیه از سوی خداست ، دم اهورایی را رب، ز دلش جا داده به عشق الماس وجودم روح من است و بقیه عمر در پی عشق او خواهد گذشت توسط تیلور
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |